از این زندگی پاتو پس می کشی
گلوت بغض داره، هوات ابریه
شمرده شمرده نفس می کشی
داری روسریتو گره می زنی
گره های کور دلت وا نشه
حواست باشه پیش هم بازیات
توی سینه زخمات پیدا نشه
جلو آینه میری تعجب نکن
تو موهات خوبه، آینه حسش بده
میخواد سنگ باشه، میخواد بشکنه
تا اونی که هستی نشونت نده
خودت خوب میدونی مریضیت چیه
و می پرسی از مادرت حالتو
خدا میبینه اشکای نازتو
خدا میشنوه گریه ی لالتو
داری میری و داغ تو با منه
بگیر دستامو تا نیفتی زمین
اسیر همین چند حرفم عزیز
رهایی رهایی رهایی... همین!